English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me . U با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
soberly U میانه رو
moderate U میانه رو
moderated U میانه رو
moderates U میانه رو
owl light U میانه
moderating U میانه رو
allegretto a U میانه
mesosomatic U میانه تن
mesocephalic U میانه سر
median line U میانه
tolerable U میانه
frugal U میانه رو
mn U میانه
sober U میانه رو
temperate U میانه رو
of a middling quality U میانه
mezzo U میانه
center piece U میانه
so-so U میانه
mediums U میانه
medium U میانه
median U میانه
meant U میانه
intermediate U میانه
middle weight U میانه
fairish U میانه
middle-of-the-road U میانه رو
meanest U میانه
meaner U میانه
mean U میانه
intermedial U میانه
mesne U میانه
moderateness U میانه روی
moderate U میانه رو مناسب
meanest U میانه متوسط
tolerably U بطور میانه
moderated U میانه رو مناسب
halfback U بازیکن میانه
intermediately U بطور میانه
moderates U میانه رو مناسب
golden mean U میانه روی
intermedium U میانه گیر
intermediate frequency U فرکانس میانه
middle U میانه میدان
middlings U ارد میانه
to split the d. U میانه را گرفتن
moderation U میانه روی
normal U میانه متوسط
halfway line U خط میانه زمین
middle course U میانه روی
moderately U بطور میانه
mesopic vision U دید میانه
waist U میانه ناو
mean U میانه متوسط
middles U میانه میدان
meaner U میانه متوسط
passably U بطور میانه
temperateness U میانه روی
mesolithic U میانه سنگی
average radius U شعاع میانه
averaging U میانه متوسط
bathyal U میانه ژرفی
mediaeval ages U قرنهای میانه
averages U میانه متوسط
mean radius U شعاع میانه
mesokurtic U میانه پهنا
averaged U میانه متوسط
the middle finger U انگشت میانه
medium frequency U فرکانس میانه
moderating U میانه رو مناسب
medial U میانه متوسط
average U میانه متوسط
Middle West U باختر میانه
waists U میانه ناو
temperance U میانه روی
mean U متوسط میانه روی
scholastic theology U الهیات قرنهای میانه
meaner U متوسط میانه روی
to set two men at variance U میانه دو کس رابهم زدن
embroilment U میانه بهم زنی
embroiling U میانه برهم زدن
interposition U دخالت میانه گیری
embroils U میانه برهم زدن
embroiled U میانه برهم زدن
embroil U میانه برهم زدن
ambivert U ادم معتدل و میانه رو
bigeneric U میانه یا حد وسط دوجنس
meanest U متوسط میانه روی
to split the difference U میانه را گرفتن مصالحه کردن
mediaevalism U رسم ها وعقیدههای قرون میانه
To try to effect a reconciliation . between two people . U میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
centrist wing U طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
to keep in with any one U با کسی میانه خوب داشتن
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. U میانه دونفررا بهم زدن
We are on very friendly terms . U میانه ماخیلی گرم است
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
middle body U قسمت میانه ناو یا کشتی
middleman U نفر وسط صف ادم میانه رو
middlemen U نفر وسط صف ادم میانه رو
intercedes U میانجی شدن میانه گیری کردن
interceding U میانجی شدن میانه گیری کردن
averaged U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
interceded U میانجی شدن میانه گیری کردن
pavis U سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
barytone U کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
averaging U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
sea king U دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
intercede U میانجی شدن میانه گیری کردن
school doctor U استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
jainism U یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
mediaevalist U کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
midcourse guidance U هدایت موشک در مسیر میانه یا مسیر پرواز ازاد موشک
Your proposal has little practical value . U پیشنهادتان ارزش عملی چندانی ندارد
He is not too educated, but has plenty of horse sense . U تحصیلات چندانی ندارد ولی فهم وشعور دارد
He has a poor service record in this company. U دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
aniline U رنگ شیمایی آنیلینی که ارزان قیمت بوده ولی ثبات رنگی خوبی ندارد لذا مناسب رنگرزی فرش نیست
onion skin U پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
dead wool U پشم مرده [که از بدن حیوان مرده یا ذبح شده توسط مواد شیمیایی جدا شده و خاصیت رنگ پذیری خوبی ندارد.]
direct dyes U رنگینه های مستقیم [که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
There is little hope U امید چندانی نمی رود (نیست )
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless. U معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb> U کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
he is second to none U دومی ندارد بالادست ندارد
board weave U تخت بافت [در این بافت تارها نسبت به یکدیگر زاویه چندانی نداشته و حالت صاف و یکنواخت به خود می گیرند]
Excellency U خوبی
niceties U خوبی
charmingness U خوبی
Excellencies U خوبی
goodness U خوبی
niceness U خوبی
agreeability U خوبی
wellness U خوبی
nicety U خوبی
goodliness U خوبی
agreeableness U خوبی
admirableness U خوبی
primeness U خوبی
lambhood U بره خوبی
the watch is warranted U خوبی ساعت
the work was well paid U پول خوبی
epicurus U و خوبی است
a nice guy U مرد خوبی
a nice guy U آدم خوبی
fineness U لطافت خوبی
good wishes U ارزوی خوبی
bovarism U بوواری خوبی
as good as U بهمان خوبی
excellence U خوبی تفوق
with the best of them <idiom> U به خوبی هرکس
I made a decent profit. U سود خوبی بر دم
gracing U زیبایی خوبی
graced U زیبایی خوبی
graces U زیبایی خوبی
our library is well stocked U خوبی دارد
poverty is a good test U خوبی است
grace U زیبایی خوبی
maintains U به خوبی مراقبت شده
worse for wear <idiom> U نهبه خوبی جدیدتر
He pocketed a tidy sum. U پول خوبی به جیب زد
have a time <idiom> U زمان خوبی داشتن
kick up one's heels <idiom> U زمان خوبی داشتن
they put up a good fight U جنگ خوبی کردند
Both of us will make a good team. U ما دو تا تیم خوبی میسازیم.
out of kilter <idiom> U دربالانس خوبی نبودن
He is a good ( nice ) fellow(guy) U اوآدم خوبی است
He writes well . he wields a formidable pen . U قلم خوبی دارد
cash cow <idiom> U منبع خوبی از پول
maintain U به خوبی مراقبت شده
maintained U به خوبی مراقبت شده
feel like a million dollars <idiom> U احساس خوبی داشتن
what a nice man he is! U چه ادم خوبی است !
What find bath. U عجب حمام خوبی است
That was a very good meal. غذای خیلی خوبی بود.
It is avery good ( an original ) idea. U فکر بسیار خوبی است
She made a good wife. U اوزن خوبی ازآب درآمد
he has a fine p in the town U اوخانه خوبی در شهر دارد
I got good marks in the exams . U نمرات خوبی درامتحان آوردم
to set a good example U سرمشق خوبی گذاشتن یا شدن
he is a bad husband U خانه دار خوبی نیست
live it up <idiom> U روز خوبی راداشته باشید
She has been a good wife to him. U همسر خوبی برایش بوده
bite the hand that feeds you <idiom> U جواب خوبی را با بدی دادن
have an eye for <idiom> U سلیقه خوبی درچیزی داشتن
He has a good permanent job. U شغل ثابت خوبی دارد
It has been a very enjoyable stay. اقامت بسیار خوبی داشتیم.
to pocket a tidy sum <idiom> U پول خوبی به جیب زدن
Good number ! U حقه [نمایش] خوبی بود!
we went for a good round U گشت خوبی زده برگشتیم به خانه
well handled U بطرز خوبی مورد عمل قرارگرفته
fizzle out <idiom> U خراب شدن بعداز شروع خوبی
paragons U مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
get to first base <idiom> U موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
qualities U ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
quality U ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
paragon U مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
He left a great name behid him . U نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
He has a strong punch. U ضرب دست خوبی دارد ( مشت قوی )
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com